نفسش به تنگ آمده بود
از سختی تلاشی که بی وقفه بود
زبانش بریده بود
از بی شماری نفس هایی که شمرده بود
لبانش سائیده بود
از فزونی بوسه هایی که بر تاول دستانش زده بود
پیکرش زخم خورده بود
از شدت ضربه هایی که بر پیکر کوه نواخته بود
و غرورش
سر به آسمان نهاده بود
تیشه ای که همت فرهاد را دیده بود.