پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب دید که تخت خواب
کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده. یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و
روش نوشته بود «پدر». با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با
دستان لرزان نامه رو خوند :
پدر عزیزم،
با اندوه و افسوس فراوان برایت می نویسم. من مجبور بودم با دوست دختر جدیدم
فرار کنم، چون می خواستم جلوی یک رویارویی با مادر و تو رو بگیرم. من
احساسات واقعی رو با Stacy پیدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما می دونستم
که تو اون رو نخواهی پذیرفت، به خاطر تیزبینی هاش، خالکوبی هاش ، لباسهای
تنگ موتور سواریش و به خاطر اینکه سنش از من خیلی بیشتره. اما فقط احساسات
نیست، پدر. اون حامله است. Stacy به من گفت ما می تونیم شاد و خوشبخت بشیم.
اون یک تریلی توی جنگل داره و کُلی هیزم برای تمام زمستون. ما یک رؤیای
مشترک داریم برای داشتن تعداد زیادی بچه. Stacy چشمان من رو به روی حقیقت
باز کرد که ماریجوانا واقعاً به کسی صدمه نمی زنه. ما اون رو برای خودمون
می کاریم، و برای تجارت با کمک آدمای دیگه ای که توی مزرعه هستن، برای تمام
کوکائینها و اکستازیهایی که می خوایم. در ضمن، دعا می کنیم که علم بتونه
درمانی برای ایدز پیدا کنه، و Stacy بهتر بشه. اون لیاقتش رو داره. نگران
نباش پدر، من 15 سالمه، و می دونم چطور از خودم مراقبت کنم. یک روز، مطمئنم
که برای دیدارتون بر می گردیم، اونوقت تو می تونی نوه های زیادت رو ببینی.
با عشق،
پسرت،
John
پاورقی : پدر، هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نیست، من بالا هستم تو خونه
Tommy. فقط می خواستم بهت یادآوری کنم که در دنیا چیزهای بدتری هم هست نسبت
به کارنامه مدرسه که روی میزمه. دوسِت دارم! هروقت برای اومدن به خونه امن
بود، بهم زنگ بزن
سلام
خیلی باحال بود.از ماکه گذشت ای کاش زودتر این کارو یاد میگرفتم
ممنون که اومدی
★*☆♡*. ★*☆♡*
(..')/♥ ♥('..)
.\♥/. = .\█/.
_| |_ ♥ _| |_
________♥╗╔╗═ ♫╔
╗╔╦╦╦═♫║║╝╔ ╗╚
╣╔║║║║╣╚♫╗╚╝╔
╝═╩♫╩═╩═╚╝♫═╚
ஜ۩۞۩ஜ YOU ஜ۩۞۩ஜ
*´*•.¸¸.•**´*•.¸¸.•**´*•.¸¸.•*
*´*•.¸¸.•**´*•.¸¸.•**´*•.¸¸.•*
سلام راس میگی گور باباش میسی دادشم
اول شدم
اول شدم
اول شدم
اول شدم
ببخش هول شدم نکه تازگیا اول نمیشدم حالا هول کردم
سیلام
ای ول!!!!یادم باشه این کارو انجام بدم :دی
چطوری داداشی؟؟راستی ما هم آپیدیم
سلام داداش
خیلی باحال بود
بازم پیشم بیآآآآ
قرررررررررررررررررررررربونت
محمد موکوشمت ها!!
چی میگی سر نزدم !!من که حتی به تو خبر آپم دادم!!!ب اینکه به هیچ کس دیگه وقت نکردم خبر بدم!بی معرفت!
د. چرا بوکوشیم؟؟؟؟ اصلا بگو مگه دستت به من میرسه؟؟؟؟هااااااااااااااااااااااااااااااااااااان؟؟؟
خب فقط برا آپت خبرم کردی .قبلش چی؟؟؟؟
اصلا سر زدی ؟؟؟
حالا ولش خودت چیطولی؟؟
جالب بود
به روزم
سلام
خوفی؟
ممنون که میای به وبم
پ چی!!بزارم بیای تو روم بگی بی معرفت هی!!!
آره چرا نرسه!!از همینجا هم میتونم بوکوشمت!!خواهرت چطوره؟:دی
تو خوبی؟؟
قبول دارم جدیدا یه خوده که نه خیلی بی معرفت شدم!!از کم وقتیه... درک کن بچه جون
سلام داداش جونم خوفی؟اره دیگه امیرو خانمش.از چه لحاظ اول؟مرسی چشات قشنگ میبینه
روتو برم!!!محمدی من تا یه روز تو رو کتک نزنم آروم نمیشم!!!
خب خدا رو شکر... سیلام برسون خدمتشون...
نه خو خیلی هم که شکسته نفسی بود یه خوده:دی
بچه جون امتحانام شروع شده درگیرم!
سلام دادش جونم نه زیاد خوب نیستم........فدات شم
وااااااااای چرا ابجی؟؟؟؟؟؟